، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 4 روز سن داره

ستاره نابغه کوچولو

از الف تا ی جشن تولد یکسالگی - قسمت چهارم

اینم کارت دعوت خوشگلکم: که از قسمت پایین بهم چسبیده و بالاش بند می خورد و مثل یه کیف کوچولو هست و کلا شکل ستاره هست. خلاصه که کارت رو فرستادیم چاپ دیجیتال و خیلی دوست داشتم قبل از اینکه شیراز برم چاپ بشه تا واسه مامان بزرگا و عمو ها و عمه ها و دایی ها و... ببرم. کارت که چاپ شد فاجعه قرن بود . افتضاح از آب دراومد. کم مونده بود گریه کنم عصر هم پروازمون بود . وا مامان هدا مگه با گریه کار درست می شه؟ خلاصه از تو روزنامه این ور و اون ور زنگیدیم یه جایی پیدا کردیم که فوری چاپ دیجیتال بزنه نیم ساعته بعد هم پیک با تیغ برش کارت قبلی که خراب شده بود دوباره ببره چاچخونه همیشگی برش بزنن. خلاصه که کار چاپ شد و ما ندید فرستادیم چاپخونه که زنگ زدن این...
27 آذر 1390

مادرانه های من

گاهی خیلی خوشحالم که این وبلاگ خواننده آشنایی نداره و یه جورایی چراغ خاموش می نویسم. می نویسم فقط واسه خودم و تو دخترکم! بیشتر مامانا چیزای تک و خاصی تو وجود بچه هاشون می بینن و با شکسته نفسی یا عنوانش نمی کنن یا در لفافه بیان می کنن . دخترک باهوشم ! تو نابغه کوچولوی مامانی! و من می تونم خیلی واضح و شفاف اینجا اینو بگم چون هیچ بچه آشنایی نیست که باهاش مقایسه بشی یا به کسی بر بخوره یا کسی فکر کنه دارم پز می دم عزیزم تو مایه افتخار من و بابا هستی به دلایل زیر: رفته بودیم شیراز و یکی از دوستای خیلی خوبم با پسر 3 سالش اومد دیدنمون . من کتاب تو رو آوردم و 1 تصویر رو تو اسمشو می گفتی و یکی اون. آره قشنگم اون گل پسر مهد هم می ره و اطلاعات ت...
22 آذر 1390

15 ماهگیت مبارک!

شیرینم 15 ماهه شدی و 15 ماهه من یه مامان خوشبختم که وجودت رو لمس می کنم. 15 ماهه که هروقت می بوسمت احساس می کنم هیچ لذتی بالاتر از این دیگه وجود نداره و 15 ماهه که خدا بهترین هدیه شو به من و بابایی داده.  عسلم 15 ماهه شدی . قدت 81 سانت و وزنت 10 کیلو و 700 گرم . نیم بند شعر می خونی . می رقصی و همچنان شیفته موسیقی هستی.  دیشب بالاخره تسلیم شدم و تو که بعد از 3 ماهگی جدا تو اتاقت می خوابیدی به یه تخت کنار تختمون منتقل شدی. من تسلیم ! چون شیطون کوچولوی من همچنان بعد از 15 ماهگی شبا تا صبح چندین و چند بار بیدار می شه و مامی هنوز آرزوی 3 ساعت خواب مداوم رو داره. خب دیگه اینم از شیرینیهای مامان بودنه. خودت دستمو می بری تو اتاقت ...
5 آذر 1390
1